حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن: اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست. ناصرخسرو. زبان بگشاد شاپور سخنگوی سخن را بهره داد از رنگ و از بوی. نظامی.
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن: اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست. ناصرخسرو. زبان بگشاد شاپور سخنگوی سخن را بهره داد از رنگ و از بوی. نظامی.
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27). - به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26). ، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن: تو را خوبی به خوبی مهر داده بتان پیش تو سر بر خط نهاده. (ویس و رامین)
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27). - به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26). ، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن: تو را خوبی به خوبی مهر داده بتان پیش تو سر بر خط نهاده. (ویس و رامین)
مهره دارنده. صیقلی کرده و جلا داده. (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود، که مهره داشته باشد. دارندۀ مهره: بسته چو حقه دهن مهره دار راهگذر مانده یکی مهره وار. نظامی. ، جانور که ستون فقرات دارد: هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا. خاقانی. رجوع به مهره داران شود
مهره دارنده. صیقلی کرده و جلا داده. (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود، که مهره داشته باشد. دارندۀ مهره: بسته چو حقه دهن مهره دار راهگذر مانده یکی مهره وار. نظامی. ، جانور که ستون فقرات دارد: هم در او افعی گوزن آسا شده تریاقدار هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا. خاقانی. رجوع به مهره داران شود
آنکه دارای مهره است ذی فقار. یا مهره داران. نام عام کلیه جانوران استخواندار جانورانی که دارای استخوان میباشد و بالمال صاحب تیره پشت (ستون فقرات) هستند استخوانداران ذی فقاران ذوفقاران
آنکه دارای مهره است ذی فقار. یا مهره داران. نام عام کلیه جانوران استخواندار جانورانی که دارای استخوان میباشد و بالمال صاحب تیره پشت (ستون فقرات) هستند استخوانداران ذی فقاران ذوفقاران